Tag Archives: عشق

آمد اما بی صدا خندید و رفت …

شعر عاشقانه: آمد اما بی صدا خندید و رفت … لحظه ای در کلبه ام تابید و رفت … آمد از خاک زمین اما چه زود … دامن از خاک زمین برچید و رفت … دیده از چشمان من پنهان نمود … از نگاهم رازها فهمید و رفت … گفتم اینجا روزنی از عشق نیست … پیکرش از حرف من …

در ادامه ...